سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هزار حرف نگفته


EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
عاشقان
اگه باحالی بیاتو
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پارمیدای عاشق
hamidsportcars
افطار
سکوت ابدی
بلوچستان
امامزاده میر عبداله بزناباد
روان شناسی و مشاوره
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
تنهای تنها
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ
فقط عاشق ها وارید شوند.................منامن
عشق بی هدف... ! دیوانگی - عشق واقعی... ! دریافتنی
دانلود هر چی بخوایی...
S&N 0511
توشه آخرت
ترخون
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
برگترین مرجع جک، اس ام اس، پیامک، لطیفه، عکس، نرم افزار
تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل
نت سرای الماس خانلق
Tarranome Ziba
سالار نیوز خسروشهر
پاتوق دخترها وپسرها
wanted
نوشته های دختر تنها و ساده و عاشق
عشق یعنی ...
هر چی تو بخوای
منتظران مهدی(عج)
متالورژی_دانلود فایل برای دانشجویان متالورژی (rikhtegari.com)
♥ღردپای عشق♥ღ
Sea of Love
MOHAMMAD.HAHSEMI86@YAHOO.COM
مذهب عشق
vagte raftan
دفترهای سبز
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
جالب انگیزناک
معرکه همون قلقلک
update your science
شش گوشه
your memoirs
love at the first sight
کهکشان
بسوی ظهور
زازران
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
یادگاری من
exchange55
ESPERANCE
جوانان بیجار
یالان دنیا
وباگی خالی از خنده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
روان شناسی و روان شناسی کودک و نوجوان
My World
مطالب متفرقه
آریایی
پراکلیتوس آمده
صفاسیتی
مریم جون !
تکنیک های تست زنی ، جزوات کنکور ، سوالات دبیرستان و پیش دانشگاهی
پرنسس خشگله عکس دانلود نرم افزار و بازی narmafzar gam aks
فروشگاه نرم افزارهای تخصصی وآموزشی موبایل و حس
عشقولانه
خطوط شکسته ی یک ذهن
در تمنای وصال
فروشگاه لوازم منزل،خودرو،کامپیوتر، موبایل و کیتهای الکترونیکی
کتاب، مهندسی، روانشناسی، مدیریت، اقتصاد، لغتنامه، شعر، داستان
فروشگاه نرم افزارهای سیستم عامل، طراحی گراف
بگذار تو معشوقم باشی !
فروشگاه استثنایی
حبس ابد...!!!
آزاد
عشق نوشت های من
دخترک کوچک تنها
کالای بیستِ بیست در فروشگاه بیست وای بیست
آخرین آهنگها Last Music
عشق
عکس های توپ گلها همه آفتاب گردانند
افسانه ی دونگ یی
جـــــوکیـ ـها

کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درس‌های کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان جوانی که بانگ برمی‌داشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان می‌دوید و چون به محل می‌رسیدند اثری از گرگ نمی‌دیدند. پس برمی‌گشتند و ساعتی بعد باز به فریاد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان می‌آمدند و باز ردی از گرگ نمی‌یافتند، تا روزی که واقعا گرگ‌ها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک» کسی فریاد رس او نشد و به دادش نرسید و الخ. . .
«احمد شاملو» که یادش زنده است و زنده ماناد، در ارتباط با مقوله‌ای، همین داستان را از دیدگاهی دیگر مطرح می‌کرد. می‌گفت: تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان دروغ می‌گفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمی‌گفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که: گله‌ای گرگ که روزان وشبانی را بی هیچ شکاری، گرسنه و درمانده آوار? کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوش? دشتی برمی‌آورند که در پس پشت تپه‌ای از آن جوانکی مشغول به چراندن گله‌ای از خوش‌ گوشت‌ترین گوسفندان وبره‌های که تا به حال دیده‌اند. پس عزم جزم می‌کنند تا هجوم برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت می‌طلبند.
گرگ پیر که غیر از آن جوان و گوسفندانش، دیگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روی زمین کشت دیده می‌گوید: می‌دانم که سختی کشیده‌اید و گرسنگی بسیار و طاقت‌تان کم است، ولی اگر به حرف من گوش کنید و آنچه که می‌گویم را عمل، قول می‌دهم به جای چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به شرطی که واقعا آنچه را که می‌گویم انجام دهید. مریدان می‌گویند: آن کنیم که تو می‌گویی. چه کنیم؟
گرگ پیر باران دیده می‌گوید: هر کدام پشت سنگ و بوته‌ای خود را خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشه‌ای بیرون بجهید و به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و بره‌ای چنگ و دندان برید. چشم و گوش‌تان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیه‌گاه برگردید و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.
گرگ‌ها چنان کردند. هر کدام به گوشه‌ای و پشت خاربوته و سنگ و درختی پنهان. گرگ پیر اشاره کرد و گرگ‌ها به گله حمله بردند.
چوپان جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: «آی گرگ! گرگ آمد» صدای دویدن مردان و کسانی که روی زمین کار می‌کردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقب‌نشینی کنند و پنهان شوند.
گرگ‌ها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبال? کار خویش گرفتند.
ساعتی از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حمل? بدون خونریزی! را صادر کرد. گرگ‌های جوان باز از مخفی‌گاه بیرون جهیدند و باز فریاد «کمک کنید! گرگ آمد» از چوپان جوان به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبار? مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیندند باز ردی از گرگ ندیدند. باز بازگشتند.
ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حمله‌ای دوباره داد. این بار گرچه صدای استمداد و کمک‌خواهی چوپان جوان با هم? رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش می‌داد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماق‌دار خبری نبود.
گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه بر? دم دست را خود به نیش کشید و به خاک کشاند. مریدان پیر چنان کردند که می‌بایست.
از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها بی‌آنکه به این «تاکتیک جنگی» گرگ‌ها بیندیشند، یک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشته‌اند و آن بی‌چار? بی‌گناه را برای ما طفل معصوم‌های آن روزها «دروغگو» جا زده و معرفی کرده‌اند.
خب این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیت ما می‌شود. امروز که بنا به شرایط روز هر کداممان به ناچار برای خودمان گرگی شده‌ایم! چه؟ اگر هنوز هم فکر می‌کنید که آن چوپان دروغگو بوده، یا کماکان دچار آن معصومیت قدیم هستید و یا این حکایت را به این صورت نخوانده بودید. حالا دیگر بهانه‌ای ندارید.
این حکایت را با تکه شعری از سروده‌های «شهیار قنبری» تمام می‌کنم. او می‌گوید:
چه کسی گفت: «خداوند شبان همه است
و برادرها را تا ته در? سبز رهنمون خواهد بود.»
من شبان رم? خود بودم
و کسی آن بالا
خود شبان من معصوم نبود.
غفلت من رمه را از کف داد
غفلت او شاید
هم از ایندست مرا
هم از ایندست تو را
رمه را
همه را . . . !


ارسال شده در توسط kian